جدول جو
جدول جو

معنی ام شغل - جستجوی لغت در جدول جو

ام شغل
(اُمْ مِ شُ)
درباره کسی گویند که عزم کاری کند ولی به اتمام نرساند، اصلش چنان است که گویند: زنی پی کاری میرفت در این بین حیض بروی عارض شد و بدون انجام کار برگشت. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم شکل
تصویر هم شکل
آنکه در شکل و صورت شبیه دیگری است، مشابه مانند هم
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ هََ)
کوهی از آن بنی وبر در جدیله. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
کسی که در کار دارد خود را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
درکارتر. مشغول تر. شغل عنه بکذا (بصیغۀ مجهول) ،یعنی از آن بدین سرگرم شد و گویند: ما اشغله (بصیغۀ تعجب) و این شاذ است زیرا از مجهول صیغۀ تعجب بنانمیشود زیرا بصیغۀ اسم مفعول است و تعجب از فعل فاعل است. همچنین صفت تفضیل هم مانند تعجب است در کلیۀ احکام و بنابراین ’هو اشغل من ذات النحیین’ که از امثال سایره است شاذ است. (از قطر المحیط). و هم در مثل: اشغل من مرضع بهم ثمانین نیز آمده است. رجوع به احمق راعی ضأن ثمانین در مجمع الامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
دهی است از بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان با 286 تن سکنه. آب آن از حشمت رود و محصول آن برنج و ابریشم وبادام زمینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ثَ)
کفتار. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
غیشه (نوعی گیاه).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مَ حَل ل)
کوهی است از بنی وبر. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
شمشیر از نیام برکشیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). شمشیر برکشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نُ فَ)
کفتار. (از المرصع). در اقرب الموارد و کتب لغت دیگر نوفل به معنی کفتار نر است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِ)
کوهی است در بنی غاضره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شِ)
لبوه. (المرصع). شیر ماده
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شَ وَ)
عقاب. (از المرصع). در اقرب الموارد شغواء بمعنی عقاب آمده است. و رجوع به شغواء شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شَ لَ)
دنیا. (از لسان العرب) (المرصع) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شَمْ بَ)
قبله. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
کفتار. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زِ)
سلمی دختر مالک بن حذیفه بن بدر از زنان مشهور عرب و از مخالفان اسلام بود و در زمان ابوبکر خلیفۀ دوم در جنگی که با خالد بن ولید کرد کشته شد. (سال یازدهم هجری). و رجوع به اعلام زرکلی چ 1، ج 1 ص 378 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ شُ)
همکار. همحرفه. دو تن که شغل یکسان دارند. رجوع به همکار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
کاردار و مشغول در کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم شکل
تصویر هم شکل
همکرپ همریخت همسان آنکه شکل وهیئتش شبیه دیگری است شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم شکل
تصویر هم شکل
((~. شِ))
شبیه
فرهنگ فارسی معین
هم پیشه، هم قطار، همکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی